طنز سیاسی - شرکت سهامی یا بانک استقراضی،کدام؟
- در سابق ، وقتی برای کشور مشکلاتی عارض می شد، شاه گور به گور شده ، بی درنگ نخست وزیر عوض می کرد. صدر اعظم جدید، بدون فوت وقت همان وزرای سابق را به مجلس معرفی می کرد و رأی اعتماد می گرفت. همان شب با لباس رسمی و نشان های ریز و درشت حضور اعیحضرت معرفی می شدند و شاه همان نطق چند سال پیش خود را تکرار می کرد و پس از تشریفات خاص ، با شعار معروف چاپید شاه ، کار دولت به طور رسمی شروع می شد. کسی حق نداشت خارج از برنامه ی مستشاران آمریکایی و اراده ی اسراییل ، کاری انجام دهد. مدتی می گذشت و دوباره مشکل نوی آغاز و سرو صدای مردم به فلک می رسید. یعنی روز از نو و روزی از نو. دوباره نخست وزیر خلع و رئیس جدید دولت معرفی می شد. صدر اعظم مجددا" وزرای سابق را به مجلس معرفی می کرد و رأی اعتماد می گرفت و همان شب خدمت اعلیحضرت شرف حضور پیدا می کرد و چون شاه کسالت داشت. همان نوارنطق ایشان را که در مراسم دوره های گذشته به اجرا درآمده بود ، از بلندگو و رسانه ها پخش می کردند و در پایان ، وزرا در برابر تمثال همایونی تا زانو خم می شدند و آداب دست بوسی را چند شب بعد در جلسه ی هیأت دولت برگزار می کردند.
شرکت سهامی یا بانک استقراضی ، کدام؟
زد و انقلاب شد. حالا قرار است حق و اسلام ، معیار همه ی کارها باشد؛ اما رسوبات تربیت شاهنشاهی از توی مغزها بیرون نرفته است ، و اجازه ی چنین کاری را نمی دهد! دل آدم ها طبق همان عادات قبلی خیلی چیزها می خواهد. بنده دلم یک کامیون تراول تا نخورده ی صد هزارتومانی فرد اعلا می خواهد. فلانی دلش می خواهد، همه ی زمین های شمیرانات مال او باشد. کیارش دوست دارد کارخانه ی بنز آلمان را به او ببخشند. آرش دنبال نگار هالیوودی است. منوچهر خان هم علاقه دارد همیشه در باند پرواز باشد و روی پیراهن یقه ملّایی اش کراوات ببندد ؛ و این ها هیچ منافاتی با این ندارد که آدم با همین شرایط بتواند به اسلام و مسلمین هم، خدمت کند. این است که دوست دارم سرم را از شدت عصبانیت ، به دیوار خلا بکوبم . چرا؟ برای اینکه می بینم، این افکار درهم ، برهم و آشفته ی جماعتی برچسب انقلابی خورده است. ببینید آقایی که اخیرا" از سمت وزارت خلع شده و در ولایت " قسمت آباد " ساکن گردیده است . مکرر گفته است که مرا جایی دیگر و شخص دیگری منصوب کرده است و نه رئیس دولت! تازه در برخی از محاوره ها هم عنوان کرده است که رئیس من فلان کس است که الآن در حاشیه است؛ و جالب اینکه او را مرشد خود خطاب کرده است. حالاحکما" بنده باید بگویم لطفا" پرتقال فروش را پیدا کنید! بنده از خودم خیالبافی نمی کنم ، بروید در هفتاد و سومین شماره ی هفته نامه ی پنجره پیدا کنید. و علی الراوی! این بچه های هیأ ت تحریریه هم مثل اینکه کار ندارند، فرمایش می کنند :باید رئیس جمهور را نقد کنیم، زیرا تغییر و تحولات دولت خیلی زیاد شده است و این برای ثبات و آبروی کشور نزد جهانیان شایسته نیست. چیزی نمانده که لب به ناسزا باز کنم و بگویم گور پدر جهانیان صلوات! بابا من و شما وقتی از وقایع اتفاقیه خبر نداریم باید صمٌ بُکم بنشینیم و زبان به دهن بگیریم و هیچ چیزی نگوییم. می ماند این مطلب که اگر همه ، حرف خدا را بزنند دیگر چه اختلافی پیش می آید؟ لابد همه حرف خدا را نمی زنند که هروز تام و جری و هاپو کماری در فیلم های والت دیسنی دنبال هم می کنند تا همدیگر را از شدت دوستی گاز گاز کنند! بعضی فکر می کنند که دولت کریمه شرکت سهامی است که هر زیبا قمری حق دارد بر پشت بام آن غرفه بزند. شاید هم بانک استقراضی است که باید به به هر بی نوای نیازمندی نوبت داد تا از صدقه ی سر آن به آلاف و الوف برسد.شما ببینید این ماجرا چه مصیبت کلفتی شده است که رئیس جمهور مجبور می شود یک لیست بالا بلندی تهیه کند و قبل از کار رسمی رأی گیری تقدیم مجلسیان کندتا آن ها بر اساس ماشین مقدس چرتکه، نظر خودشان را اعلان کنند. این چیزی است که در ابتدای کار دولت دهم اتفاق افتاد و ریاست جمهور به ناچارهمه ی کاندیداهایش را به صف کرد تا آخرالامر ازمیان آن همه آدم ، برای هر وزارتخانه ، یکی جان سالم به در ببرد و از مجلس رأی اعتماد بگیرد. حالا در این میانه بر اساس قاعده ی بگیر و بستان، فرد یا افرادی بر دولت تحمیل می شود. و این ، همان "زخم ناسور"است. تا یک شب مانده به تاسوعا و عاشورای حسینی که مجلسی ها می روند ددر! و ادارات هم تعطیل و بی اثر، و وقت مناسب برای بازی وزیر...پر...! یک دفعه آن طناب شعبده ای که زیر پای جناب وزیر بود از نازکی و نخ نمایی پاره می شود و جناب ایشان در شاخ آفریقا سقوط آزاد می نمایند! با همه ی این اوصاف ، همه ی روزنامه ها و نشریاتی که قبل از تاسوعا از زیر چاپ بیرون آمدند ، تیتر اول خبری اشان وزیرپر بود.حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! جناب وزیر که در طنز گویی دست من و شما را از پشت می بندد و به کناری می نهد، پیش از این بارها سخنگوی وزارت خارجه را به جای خود به جلسه ی هیأت وزیران فرستاد.و در برخی امور از سر ناچاری مجبور بود با آقای رئیس جمهور کار کند. و در بخش عمده ای از کارها با جریاناتی که همسو با دولت نهم نبودند و حتی مقابل دولت می ایستادند همفکری و همراهی می کرد.در موضوع نمایندگان ویژه ی سیاست خارجی رئیس جمهور، در مجلس و جاهای دیگر لابی و تلاش کرد تا پنبه ی کار را زد . مجبورم نکنید بگویم ر.ک .همان منبع قبلی.از همه جالب تر در قضیه ی "کارلا برونی "همسر رئیس جمهور فرانسه پیش آمد که وقتی به موضوع زندانی شدن سکینه محمدی، به اتهام زنای محصنه و قتل شوهرش ، به ایرانیان توهین کرد، روزنامه ی غیر دولتی " کیهان " به این موضوع پرداخت و گذشته ی زشت برونی را پیش چشم بابابزرگش آورد. جناب وزیر به کیهان توپید که شما در روابط ما با دیگران اخلال ایجاد می کنید!این هم از آن حکایت هاست که در همه جای دنیا روزنامه ها و مطبوعات حرف خودشان را می زنند و دولتمردان هم کار خودشان را انجام می دهند. و کسی مواضع نشریات را به حساب دولت ها نمی گذارد. ولی ما همه چیزمان از صدقه ی سر غریب دوستی بر عکس است! حالا شما می گویید چون جناب وزیر از متدینین هستند ، ما از این لحن و بیان استفاده نکنیم؟ همیشه قضایا را ماستمالیزیشن کنیم خوب است؟ تعجب می کنم چرا این متدینین ، مراعات حال ما مردم را نمی کنند؟! باور کنید، آدم اگر خل و چل شود حق دارد! حالا نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای پیامک جناب وزیر را که خطاب به رئیس بانک کارگشایی مرشد بزرگ بوده ، نه گذاشته و نه برداشته ، عدل، برای بنده فرستاده است:
" سلام! شرمنده ! هفتصد تومان داری ، برایم بفرستی؟سفر هستم، پول ندارم برگردم. اینجا هم کسی را نمی شناسم. وزیر سابق امور خارجه. سنگال "!
رفقا اشاره می کنند که درباره ی عزل معاون مطبوعارتی وزارت ارشاد و رئیس سازمان ملی جوانان هم بنویس! فقط همین مقدار ر داشته باشید که از قدیم گفته اند: " تغاری بشکند ، ماستی بریزد / جهان گردد به کام کاسه لیسان." به هرحال جمعی از این قضایا ماهی خودشان را می گیرند. نوش جانشان باشد.
می گویند : " مردی با صدای نتراشیده و نخراشیده ای آواز می خواند. سپس رو به حاضران کرد و پرسید: خب ، حالا بگویید ببینم که دیگر چه چیزی برایتان بخوانم ؟ از میان جمع ، یکی پاره آجری را برداشت و با عصبانیت گفت : " حالا دیگر وقت آن رسیده است که اشهد ت را بخوانی!"
بعضی آقایان با بعض دیگراز آقایان مثل عسل و خربزه هستند، در چشم ما شیرین و خوشمزه جلوه می کنند؛ و لی با خودشان ، شیرین نمی خوانند. به همین خاطر مجبور می شوند اشهد خودشان را بخوانند. ولی باید تحمل را از ما یاد بگیرند که به احترام رئیس جمهور ، آرام به نظاره نشسته ایم و می بینیم که بعضی را آن قدر دوست دارد، که هیچ غباری را بر آیینه ی چهره اشان مشاهده نمی کند تا آن جا که به جز زیبایی لیلی نمی بیند، و منتظریم تا ببینیم چه اتفاقی می خواهد بیفتد . ما رصد کردن را دوست داریم، مثل شما .خداحافظ تا بعد...